دنیا گذشت… روز جزا را چه می کنی؟

دیشب در مراسم شام غریبان حجت الاسلام جمال الدین محسنی یکی از رفقای قدیمی بودم که در اثر تصادف رانندگی به لقاء الله شتافته است. خدا رحمتش کند. من که جز خوبی چیزی از او به یاد ندارم. رفقای قدیمی زیادی را پیش از این از دست داده ام. اما هیچ یک تا این اندازه دلم را اندوهگین نکرده بود. خدا رحمتش کند.

نمی دانم کی نوبت من می شود که به دیدار حق جل و علا بروم. خدا کند که روسفید باشم.

اشکم ندید و گفت:” دعا را چه می کنی؟…
شیطان خداست در تو، خدا را چه می کنی؟”

با خنده گفتم : “آمده ام گریه سر کنم…”
با گریه گفت: “غربت ما را چه می کنی؟”

- نشناختم که بود و چه می خواست… باز گفت:-
“ای سر به زیر! شرم و حیا را چه می کنی؟

گیرم که نقش پای گناه از کف تو رفت
بر دست خنده های حنا را چه می کنی؟

من زین همه قضا و قدر رو نتافتم
تو آن همه نماز قضا را چه می کنی…؟”

- بین طواف باز صدایش شنیده شد:-
” این کعبه است، قبله نما را چه می کنی؟”

***

در من تمام روز کسی داد می زند:
دنیا گذشت… روز جزا را چه می کنی؟

شعر از استاد علیرضا قزوه

  1. بدون دیدگاه

  1. بدون تراک بک