افطاری ماه مبارک در جمع دانش آموزان

دیشب افطار را در جمع دانش آموزان دختر انجمن های اسلامی بودیم. البته با فاصله حدوداً سی متری از آنان. پیش از افطار محمدیان حرف هایی زد راجع به شب های قدر. آنهایی که آمده بودند 150 نفری می شدند که یا اعضای پارسال انجمن بودند، یا مسؤولان تازه که امسال در مدارس خواهند بود و یا مادران آنها. توی سالن ورزشی پارک بانوان بودیم. ماهم چند نفری به عنوان مسؤولین دفتر استان به علت حضور آقای محمدیان از دفتر مرکزی برای سخنرانی در جمع حاضر بودیم.
چشمتان روز بد نبیند. وسط سخنرانی محمدیان، خلفی در گوشم گفت که خواهران با تو کار دارند. پایم خواب رفته بود. می دانستم که پایم تقریباً وقتی خواب برود به این سادگی ها در حالت نشسته بیدار! نمی شود. این بود که تصمیم گرفتم همانطوری بلند شوم و از سالن خارج شوم تا توی راه کم کم باز شود. بسم اللی گفتم و بلند شدم. اما چه فاجعه ای! تصور کنید! ردیف جلوی یک سالن پر از دخترخانم ها که همسر خودت هم در میان آنهاست نشسته باشی و وقتی بلند می شوی توجه همه پیش توست و ناگهان موقع راه رفتن ببینی که یکی از پاهایت کلا از کار افتاده. به قدری که حتی قدرت بلند کردنش از زمین را هم نداری. و با همان وضع تا کنار سالن خودم را رساندم. یقیناً اگر بسم الله اول کار را نمی گفتم همان موقع بلند شدن زمین می خوردم. راه رفتنم شده بود درست مثل معلولینی که …
گاهی وقت ها خداوند به آدم تلنگری می زند که اگر 1000 تا کتاب هم بخواند و پای منبر 1000 نفر هم که بنشیند، به اندازه آن تلنگر اثر ندارد. و خدا چقدر دوستمان دارد که این تلنگرها را نصیبمان می کند. از جمله کوچکترین اثرات این اتفاق، یکی این بود که ای انسان زمینی، تا زمانی که در بند این تن هستی، توی گوشت فرو کن که به آن مغرور نشوی. و بدان که با انسداد یک رگ عصبی برای چند دقیقه، کل وجودت متزلزل می شود. و دیگر اینکه قدر سلامتی را بدان و خدا را به خاطر آن سپاسگزار باش. خدایا تو را سپاس …
البته مسأله به همین سادگی ختم نمی شود. اینکه شکر چیست و مراتب آن کدامند، بماند. اینکه در تاریخ آمده که نوح –سلام خدا بر او و بر پیامبر ما باد- دائم الشکر بوده. یعنی در هر کار کوچک و بزرگی ابتدا بسم الله و سپس الحمدلله می گفت. تا آنجا که خداوند می فرماید انه کان عبداً شکوراً. و البته معنای حقیقی شکر اخلاص در بندگی است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
کجا بودیم؟! آهان صحبت از افطاری بود. خلاصه بعد از اینکه از سالن بیرون آمدم، فرستادندم دنبال آش افطار که منزل یکی از خواهران عزیز در نزدیکی پارک پخته شده بود. یا کمک چند نفر از محسنینی که نمی شناختمشان آش را به پارک آوردیم.
روزه مان را ما آقایان بیرون سالن ورزشی داخل یک آلاچیق تاریک بازکردیم. تا هم ما آسوده باشیم و هم مهمانان.
و بالاخره بعد از افطار نماز مغرب و عشا را با آقای محمدیان اقامه کردیم. قبول باشد! نماز و روزه شما هم قبول.

    • saba
    • سپتامبر 13th, 2009

    نماز روزتون قبول باشه.
    ما هم اونجا بودیم فقط دعا می کردیم که اتفاق بدتری نیوفته و بتونین به راحتی قدم بردارین.

  1. بدون تراک بک